قصه،سرگرمی،شکلک و آموزش برای کودکان

قصه گربه و روباه

گربه اي به روباهي رسيد .گربه كه فكر مي كرد روباه حيوان باهوش و زرنگي است ، به او سلام كرد و گفت : حالتان چطور است ؟  روباه مغرور نگاهي به گربه كرد و گفت : اي بيچاره ! شكارچي موش ! چطور جرات كردي و از من احوالپرسي مي كني ؟ اصلا تو چقدر معلومات داري ؟ چند تا هنر داري ؟  گربه با خجالت گفت : من فقط يك هنر دارم  روباه پرسيد : چه هنري ؟  گربه گفت : وقتي سگها دنبالم مي كنند ، مي توانم روي درخت بپرم و جانم را نجات بدهم .  روباه خنديد و گفت : فقط همين ؟ ولي من صد هنر دارم . دلم برايت مي سوزد و مي خواهم به تو ياد بدهم كه چطور با يد با سگها برخورد كني. در اين لحظه يك شكارچي با سگهايش رسيد . گربه فوري از درخت بالا ر...
23 مرداد 1393

قصه دختر نامرتب

یک دختر کوچولو به نام "ثریا" در کنار پدر و مادرش در خانه ای توی شهر زندگی می کرد ثریا دختر مهربونی بود ولی یک مشکل بزرگ داشت.مشکلش این بود که خیلی نامرتب بود و اتاقش رو مرتب نمی کرد مادرش از دستش خیلی ناراحت بود.همیشه بهش می گفت:دختر عزیزم!اینقدر نامرتب نباش.باید هر روز اتاقت رو مرتب کنی. ولی ثریا خیلی حرف گوش نکن بود و به حرف هیچ کس گوش نمی داد. مدتی گذشت.یک روز ثریا دوستش "ستاره" را به خانه اش دعوت کرد.قرار بود با هم بازی کنند وقتی ستاره به خانه شان آمد،ثریا او رو به اتاقش آورد.ستاره اتاق را نامرتب و شلوغ دید و گفت:ثریا اینجا نمیتونیم بازی کنیم ولی ثریا گفت:نه همین جا خوبه.بعد ثریا یه توپ ...
23 مرداد 1393