قصه،سرگرمی،شکلک و آموزش برای کودکان

قصه گربه و روباه

1393/5/23 18:49
نویسنده : مینا
370 بازدید
اشتراک گذاری

گربه اي به روباهي رسيد .گربه كه فكر مي كرد روباه حيوان باهوش و زرنگي است ، به او سلام كرد و گفت : حالتان چطور است ؟  روباه مغرور نگاهي به گربه كرد و گفت : اي بيچاره ! شكارچي موش ! چطور جرات كردي و از من احوالپرسي مي كني ؟ اصلا تو چقدر معلومات داري ؟ چند تا هنر داري ؟  گربه با خجالت گفت : من فقط يك هنر دارم  روباه پرسيد : چه هنري ؟  گربه گفت : وقتي سگها دنبالم مي كنند ، مي توانم روي درخت بپرم و جانم را نجات بدهم .  روباه خنديد و گفت : فقط همين ؟ ولي من صد هنر دارم . دلم برايت مي سوزد و مي خواهم به تو ياد بدهم كه چطور با يد با سگها برخورد كني.

در اين لحظه يك شكارچي با سگهايش رسيد . گربه فوري از درخت بالا رفت و فرياد زد عجله كن آقا روباه .  تا روباه خواست كاري كنه ، سگها او را گرفتند .  گربه فرياد زد : آقا روباه شما با صد هنر اسير شديد ؟ اگر مثل من فقط يك هنر داشتيد و اين قدر مغرور نمي شديد ، الان اسير نمي شديد.

منبع:koodakan.org/story/library/kids.htm

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)